شعر: خورشید خانم
از پشت کوه دوباره
خورشید خانوم دراومد
با کفشای طلا و
پیرهنی از زر اومد
آهسته تو آسمون
چرخی زد و هی خندید
ستارهها رو آروم
از توی آسمون چید
با دستای قشنگش
ابرا رو جابهجا کرد
از اون بالا با شادی
به آدما نیگا کرد
دامنشو تکون داد
رو خونهها نور پاشید
آدمها خوشحالشدن
خورشید با اونها خندید...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی